معنی شصت تیر فرانسوى
حل جدول
مترالیوز
لغت نامه دهخدا
شصت تیر. [ش َ] (اِ مرکب) نوعی تفنگ که به توالی شصت گلوله از آن رها تواند شد و البته انحصار به شصت گلوله ندارد بلکه از باب کثرت و توالی تیرها این نام بدین سلاح داده اند. مسلسل. میترایوز. (یادداشت مؤلف). رجوع به مسلسل شود.
شصت
شصت. [ش َ] (اِ) شست. قلاب ماهیگیری. (از ناظم الاطباء). شست. شص. دام ماهی. دام ماهیگیری. تور ماهیگیری. (یادداشت مؤلف):
در شصت فتاده ام چو ماهی
آیا بود آنکه دست گیرد.
حافظ.
|| ابهام. انگشت نر. انگشت کوتاه و درشت واقع در انتهای جانب انسی کف دست یا پا. شست. نر انگشت. (یادداشت مؤلف). || زهگیر. شست. (یادداشت مؤلف).
- تیر از شصت [شست] رفتن یا بدر رفتن، بیرون شدن تیر از زهگیر. تیر از کمان رفتن.
- || کنایه است از قرار گرفتن در مقابل عمل انجام شده. در مقابل عملی قرار گرفتن که جبران و بازگشت آن میسر نباشد: چون برفت تیر از شصت بدر رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320). رجوع به شست شود.
شصت. [ش َ] (عدد، ص، اِ) شست. عدد پس از پنجاه و نه وپیش از شصت و یک. ستون. ستین. شش بار ده. نماینده ٔ آن در ارقام هندیه 60 و در حساب جمل «س » باشد. (یادداشت مؤلف). شش دفعه ده. (ناظم الاطباء):
بجای خشتچه گر شصت نافه بردوزی
هم ایچ کم نشود گند زشت آن بغلت.
عماره ٔ مروزی.
به پیش سپاه اندرون پیل شصت
جهان پست گشته ز پیلان مست.
فردوسی.
- شصت باز، شصت باع. کمندی که شصت باز داشته باشد:
هرکه را اندر کمند شصت بازی درفکند
گشت داغش بر سرین و شانه و رویش نگار.
فرخی.
رجوع به شست و شست یاز شود.
- شصت ساله، آنکه یا آنچه شصت سال دارد:
روز جستن تازیان همچون نوند
روز دز [دژ] چون شصت ساله سودمند.
رودکی.
- شصتگان، در مرتبه ٔ شصتم.
- شصت گانه، دارای شصت. شصت در مرتبه: جزوات شصت گانه ٔ قرآن. (یادداشت مؤلف).
شصت. [ش َ] (اِخ) دهی از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. آب آن از چشمه و قنات و سکنه ٔ آن 175 تن و محصول آنجا غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شصت یک
شصت یک. [ش َ ی َ] (اِ مرکب) یک قسمت از شصت قسمت چیزی. (ناظم الاطباء). از شصت یکی.یک شصتم (160). (یادداشت مؤلف). رجوع به شصت شود.
شصت خم
شصت خم. [ش َ خ َ] (ص مرکب) ظاهراً به اندازه ٔ شصت کمند:
همی رفت رستم چو پیل دژم
کمندی به بازو درون شصت خم.
فردوسی.
ناز شصت
ناز شصت. [زِ ش َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ناز شست. رجوع به ناز شست شود.
تیر
تیر. (ع اِ) صحرا. || بیابان. || شاه تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(شَ) (اِ.) پنجاه به علاوه ده (60)، شش ده تا.
فرهنگ عمید
فارسی به آلمانی
Sechszig, Sechzig
فارسی به عربی
ستون
فرهنگ فارسی هوشیار
نادرست نویسی شست 60 و شست از انگشتان (اسم) شش بارده پنجاه به علاوه ده ( 60) .
معادل ابجد
1797